عشق محبت
 
 

  مامانه ساعت 7 صبح میآد بالای سرپسرش میگه: رضاجون بلند شو باید بری مدرسه دیرمیشه.
رضا از زیر پتو میگه: نه من نمی خوام برم مدرسه اونجا هیچکس منو دوست نداره، بچه ها باهام بدن، معلما ازم متنفرن، حتی فراش مدرسه هم سایه ام با تیر میزنه.
مامانه میگه: آخه رضا جون نمیشه که نری مدرسه آخه ناسلامتی تو مدیر مدرسه ای!
 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 2:25 :: توسط : رامین

وقتی تخم مرغ به وسيله يک نيرو از خارج می‌شکند،

 يک زندگی به پايان می‌رسد.

 

وقتی تخم مرغ به وسيله يک نيرو از داخل می‌شکند،

 يک زندگی آغاز می‌شود

 

تغييرات بزرگ هميشه از درون انسان آغاز می‌شود

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 6:41 :: توسط : رامین

شب آرام در پیاده رو نفس می کشد
و هیچ عابری
به چشم های من فکر نمی کند
بادی غریب
باران را به شهر می وزاند
و بغض مرا تحریک می کند
و بغض مرا ...
چیزی در وجودمـ بی تابی می کند
انگار قلبم
گور پرنده های مهاجر است...
بی قرار چیزی هستمـ 
که نیست
حس شاخه ی شکسته ای را دارم
که در مسیر رود
به سنگی گیر کرده باشد...

ارسال شده در تاریخ : شنبه 17 تير 1391برچسب:, :: 2:51 :: توسط : رامین

 

ناراحتــ شدن از حقیقتــ بهتــر از تسکین یافتـن با یک دروغ استــــــــ


ارسال شده در تاریخ : شنبه 17 تير 1391برچسب:, :: 2:37 :: توسط : رامین

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید. اینجا محلی است برای درد دل لطفا در بهتر کردن وبلاگ کمکان کنید
آخرین مطالب
نويسندگان

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


w