عشق محبت
 
 

salam


ارسال شده در تاریخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:, :: 1:20 :: توسط : رامین

در عجبم از مردمی که،

خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند،

و بر حسینی میگریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد...


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, :: 15:56 :: توسط : رامین

که پسر با پیرمردی آشنا شد که سه دختر باهوش و زیبا داشت.

پسر از پیرمرد درخواست کرد که با یکی از دخترانش آشنا شود. پیرمرد جواب داد: هیچ کدام ازدخترانم ازدواج

نکرده‌اند. تو می‌توانی با هر کدام که می‌خواهی آشنا شوی.

پسر جوان خوشحال شد. دختر بزرگ پیرمرد را پسندید و باهم آشنا شدند. چند هفته بعد، پسر پیش پیرمرد رفت و با مِن و مِن گفت: آقا، دخترتان خیلی زیبا است، اما یک عیب کوچک دارد. متوجه نشدید؟! دخترتان کمی چاق است.

پیرمرد حرفش را تایید کرد و آشنایی با دختر دومش را به پسر پیشنهاد داد.  پسر با دختر دوم پیرمرد آشنا شد و به زودی با یکدیگر قرار ملاقات گذاشتند. اما چند هفته بعد پسر دوباره پیش پیرمرد رفت و گفت: دختر شما خیلی خوب است. اما به نظرم یک عیب کوچک دارد. متوجه نشدید؟! دخترتان کمی لوچ است.پیرمرد حرف او را تایید کرد و آشنایی با دختر سومش را به پسر پیشنهاد کرد.

به زودی پسر با دختر سوم پیرمرد دوست شد و با هم به تفریح رفتند. یک هفته بعد پسر پیش پیرمرد رفت و با هیجان گفت: دختر شما مثل یشمِ بی‌لک است. همان کسی است که دنبالش می‌گشتم. اگر اجازه دهید، به رویایم برسم و با سومین دختر شما ازدواج کنم!

مدتی بعد پسر با دختر سوم پیرمرد ازدواج کرد. چند ماه بعد همسرش دختری به دنیا آورد. اما وقتی که پسر صورت بچه را دید، از وحشت در جایش میخکوب شد این زشت‌ترین بچه‌ای بود که به عمرش می‌دید. پسر بسیار غمگین شد و نزد پدر همسرش رفت و با گِله گفت: چرا با این که هر دوی ما این قدر زیبا و خوش اندام هستیم، ولی بچه ما به این زشتی است؟ پیرمرد جواب داد: دختر سوم من قبلا دختر بسیار خوبی بود. اما او هم یک عیب کوچک داشت. متوجه نشدی؟! او قبل از آشنا شدن با تو حامله بود


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, :: 15:54 :: توسط : رامین

 شب عاشقی...روایت کوتاهی از ده شب محرم...

(در این روایت نام هرشب محرم که به هرشهید اختصاص داده شده معین گردیده...)

آفتاب محرم برمی اید و کربلای دل را در پرتو خود می سوزاند. سرخی بیرق ایستادگی از گلدستة دست ها بالا می رود و در باد به حرکت در می اید.

عطر شهادت مشام را می نوازد و چشم ها در انتظار طراوت اشک به تماشا می نشیند. عقربه زمان روی نقطة پنجم عشق قفل می شود. خواب ها از چشم های خسته می گریزد و حسینیة سینه ها سیاه پوش می شود. آری محرم شده و انتظار لباس های مشکی به سر آمده است. این شب ها باید به سوگ نشست. هر شب به سوگ ستاره ای از آسمان حسین(ع) .

هر یک از شب های محرم به نام یکی از شهدا یا شخصیت ها یا وقایعی مرتبط با جریان کربلا نام گذاری شده است. نام گذاری این شب ها با گذشت زمان صورت گرفته و واضع خاصی ندارد. این کار از طرف مداحان و ذاکران اهل بیت و بر اساس جایگاه شهیدان کربلا، نزدیکی هر یک از آنها به نقطه وحدت بخش کربلا یعنی امام حسین(ع) و هم آهنگی شور و التهاب مراسم و روضة آنان با مرکز شورآفرین شب عاشورا صورت گرفته است.



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 8:8 :: توسط : رامین

” خواستن توانستن است ”
آتش می گیرم !
یعنی او نخواست که نشد ؟!


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 7:53 :: توسط : رامین

 

مدارا ، بالاترین درجه قدرت
و
میل به انتقام ، اولین نشانه ضعف استــــ


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:, :: 7:52 :: توسط : رامین

وقتی پرنده ای زنده است ؛ مورچه ها را می خورد ، وقتی می میرد مورچه ها او را می خورند.

شرایط و زمانه در هر موقعی می تواند تغییر کند.

در زندگی هیچکس را تحقیر یا آزار نکنیمـ ؛ شاید امروز قدرتمند باشیمـ اما ، یادمان باشد زمان از ما قدرتمندتر است.

یک درخت میلیونها چوب کبریت میسازد ، اما وقتی زمانش برسد ، فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست.

عمر کوتاه است ؛ پس خوب باشیمـ و خوبی کنیمـــ


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:, :: 7:51 :: توسط : رامین

دوس دارم یه دوس دخدر داشته باشم، بعد فک کنه که بهش خیانت کردم منو با ضربات پی در پی چاقو به قتل برسونه، بعد بفهمه که بی گناه بودم..:)))) 

خوب شد که نداریمااا....مگه نه!!!


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 11:17 :: توسط : رامین


تو دستشویی فکر میکنند،
تو حمام اواز میخوانند،
سر کلاس میخوابند،
تو رختخواب تلفن حرف میزنند،
موقع درس خوندن بازی میکنند،
موقع تی وی دیدن فیسبوک چک میکنند،
موقع فیسبوک چک کردن غذا میخورند،
سر کار روزنامه میخوانند،
و روزهای تعطیل کار میکنند…!


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:, :: 11:59 :: توسط : رامین

من به این ثانیه ها دلشادم.....

به همین تنهایی.....

به همین بودن بی دغدغه رویایی...

 به همین لحظه که گم می شوم و تو مرا می یابی......

به همین لاف زدن های قشنگ که پر از نور امید است دلم
....

آی غم ها کجایید که من می خندم


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:, :: 16:21 :: توسط : رامین

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید. اینجا محلی است برای درد دل لطفا در بهتر کردن وبلاگ کمکان کنید
آخرین مطالب
نويسندگان

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 16
بازدید کل : 2320
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


w